(بمناسبت درگذشت امیر کبیرو پدر ودایی عزیزم)
هدیه امروز به آئــینه ی آتی بفرست
حمد وخـیرات ثمر بخش حیاتی بفرست
بیستم دی که همان روز وفات پدراست
پی آرامش روحش صـلواتی بفرست
(بمناسبت درگذشت امیر کبیرو پدر ودایی عزیزم)
هدیه امروز به آئــینه ی آتی بفرست
حمد وخـیرات ثمر بخش حیاتی بفرست
بیستم دی که همان روز وفات پدراست
پی آرامش روحش صـلواتی بفرست
می شنوی، می دانی، می بینی ،شاید نمی فهمی !
روزی ثابت می شود که تو ثابت نیستی..
فریاد می زنی و کس نمی شنود
وچاره ای جز سکوت نداری
همین حالا سکوت عقل را بشکن
یک فاصله بین این جهان تا محشر
کردار تو دیده می شود با محشر
این صفحه که پیش روی خود میبینی
فریاد همیشه میزند یا محشر
من کچویی نسبم مذهب و آیین حسینی دارم
هر چه آمو ختم از روضه نشینی دارم
در مورد یوم القیامه 21 دسامبر
هر چه گشتم ته دنیا روز ابتدا ندیدم
به خدا تنهای تنها کسی جز خدا ندیدم
کی میگه دنیا تمومه همه این حرفا دروغه
توی این جاده نگاکن صف دلتنگی شلوغه
ته این دره مییفتی نکنه دلت بلرزه
همه ی ثروت دنیا به یه لبخند نمی ارزه
گل من اخما تو واکن که همیشه آفتابه
ما یقین داریم دوباره پشت این پرده می تابه
آدم آغاز جدایی در چشماشو می بنده
کف گهواره عزیزی داره با گریه می خنده
چشماشو بسته می گریه چونکه دنیا رو ندیده
تو که یک عمری گذشتی دیگه این حرفا بعیده
اگه این خاطره سرده در دلگرمی و واکن
برا هنگام جدایی چاره ی نون و نوا کن
دایم به عشقت یا حسین برسینه وسرمیزنم
هر روز و شب از سوز دل این خانه را درمیزنم
امروز عاشوراییم خوش بین ز نامردان نیم
از دل شعار یا حسین با سینه خنجرمیزنم
امید رحمت دارمی از درگه حق الیقین
زان سو به خود بالم دم از آل پیمبر میزنم
با افتخار شیعگی شیرین بسازم کام را
فریاد یا رب الحسین در روز محشر میزنم
غروب جمعه شد آقا دلم دوباره گرفت
نمایه خط به خط افتاد غلط شماره گرفت
به نام سیصدو سیزده کسی نبود اما
ز رو ضه های محرم سراغ چاره گرفت
مدار نصف جهان را به رمز ششصد بار
رقم زدم که نگاهم به جمع قاره گرفت
شکسته بال و پر اما زموج آه و عطش
سراغ خانه ی دل را ز قلب پاره گرفت
صدای کوبه ی تسکین ز اشک بینایی
تمام حکم جهان را به یک اشاره گرفت
کلید باب نجاتم به نام یزدان بود
نه آنکه شیخ اتابک به اسخاره گرفت
عزم سفردارد حسین با علم عرفان میرود
با کعبه می گوید وداع ایام قربان میردو
دعوت نمودند کوفیان همواره با ا طرافیان
بس نامه های بیکران پیدا و پنهان میرود
خواهان بیعت شد یزید از سرور آزادگان
اما حسین ابن علی بی عهد وپیمان میرود
گفتا به مروان و ولیدبیعت بگیرید از حسین
هرچندحریم کعبه را حرمت به نقصان میرود
بادست طاغوت زمان بیعت نمی سازد امام
حتی برای حفـظ دیــن بــا تیغ بران میرود
پیکی فرستادند امام بهر حمایت بر قیام
مسلم به پاس نامه ی آزاده خواهان میرود
سیل خروشان از پی مسلم روانند بی اثر
با این خبر ابن زیاد بر جای نعمان میرود
زارو پریشان می کند احوال مردم را زیاد
هر کس که می گوید حسین یکسر به زندان میرود
مردم اسیر وبی امان از چهره ی نامحرمان
هنگام یاری برامام یک از هزاران میرود
این مردمان بی وفا بیعت شکستند از قفا
مسلم همی در زمره ی پاک شهیدان میرود
دروادی قول و وعید پیک امامت شد شهید
درکوفه نعش مسلم وبصره سلیمان میرود
دکان دوا به درهم اغفال شده است
بی چانه حریف دخل بقال شده است
بیماری من که ناعلاج است هنوز
سرمایه ی کاسبان فی الحال شده است...
رعیت زادگان
رعیت زادگانند محرم راز
به پوزش می کنم این نسخه آغاز
به دهقانی وکسب پاک نانی
مدارا مینمودیم زندگانی
به کارستان شدم همرزم بابا
به فصل کار و خرمن بی محابا
عجب آنروز گرما بی نشان بود
هجوم کاه چون اتشفشان بود
اسیر کاهدان و کاه گشتم
ز احوال پدر آگاه گشتم
ز دستم برنسامد هیچ کاری
پیاپی بغچه آمد روی گاری
فغان از لحظه آخر رسیدن
غبار و کنج کاهدان کس ندیدن
رسیده بغچه ای بر دور آخر
چهاربند روبروی سینه وسر
چوبگشایم گره با دست و دندان
ددی گیرد مرا با چنگ و دندان
گزارم گر به حال خویش ماند
پدر ما را به نزد خویش خواند
پدر بر من ببخش این کاهلی نیست
هم از تن پروری یا جاهلی نیست
فشار بغچه بر من کرده بیداد
رسانید بر من بیچاره امداد
همین گفتم که ناگه مادر آمد
به لیمو شربتی جان اندر آمد
محبت گونه خود نفرین همی کرد
سفارش بر من بیچاره می کرد
به چادر هم غبار از چهره میرفت
زبانم لال مادر اینچنین گفت:
الهی جان مادر بر سراید
که فصل کاه و خرمن هم برآید
گلویم شست و خلقم را نکو ساخت
مرا ایمن نمود از غصه باخت
گاو امروز ستم دیده تر از دیروز است
گرچه تن پرور و شــــــــیر افروز است
خدمت خویش طبیبان و غلامان دارد
همه امراض تنش چاره و درمان دارد
می خورد ذرت و افزودنی غیر مجاز
بسکه آذوقه زیاد است به لب داردناز
ولی افسوس چه سوداین همه دارایی و بزم
که نه آسایش شب دارد و نی حیطه رزم
بی خبر مانده ز القاح بزاید فرزند
غم زاییدنش افزون تر و کودک در بند
شیر مادر خورد آن کودک محزون با سطل
فقط این دایره دارد خور و خوابیدن وقتل
نه ز گوساله خبر دارد و نی خانه صفایی دارد
نه دگر همسر او مهر و وفایی دارد
(طفلک بیچاره )
تعداد صفحات : 3