من کی ام اهل کجایم مقصدم رو به کجاست؟
آدمی زادم نژادم خاک زی ست
اهل ایرانم زبانم فارسی ست
پیکرم خاک است روحم خاک نیست
از خدایم از کسانم باک نیست
مقصدم ایزد قرارم در بهشت
وحشتم زان دوزخ بد نام و زشت
من کی ام اهل کجایم مقصدم رو به کجاست؟
آدمی زادم نژادم خاک زی ست
اهل ایرانم زبانم فارسی ست
پیکرم خاک است روحم خاک نیست
از خدایم از کسانم باک نیست
مقصدم ایزد قرارم در بهشت
وحشتم زان دوزخ بد نام و زشت
عشق من الله و ایران و کچوست
نان دهقانی ز جانم آرزوست
ترسم این زنجیره سرشار عشق
برده سوزاند به شمشیر دمشق
ور نه می چیدم بسی نظم روان
از مصیبت های جانسوز جوان
هموطن شورای ده بیدار باش
از کچو جان می رود هوشیار باش
می رود رو به فنا این مرز و بوم
می نشیند بر مزارش جغد شوم
باید برای این جوانمردان دعاکرد
یا تکیه براعجاز لاحول ولا کرد
نیروی امداد و یل آتشنشانی
تاپای جان ماند و وجودش رافداکرد
آتش گرفت آنجا ولی جان وطن سوخت
زیرا که شادی را به شیون مبتلا کرد
دود پلاسکو در نگاه مردمان گفت
خلقی دگر را شعله بی نان و نوا کرد
آتشفشان خانمان سوزی که برخواست
دل را ز ایران راهی کرببلا کرد
تنها,نه اخبار شهیدان جانگدازاست
باید نظر بر کودکان نینوا کرد
بهمن که آغاز شکوه و سربلندی است
خود را در این غوغا ز شادیها رها کرد
اینجا بساط سفره ى نوروز آتی
میسوزد و خالی تمام محتوا کرد
باید برای گردش نوروز امسال
برجنس و پوشاک محلی اکتفاکرد
حتی برای صحنه ى چارشنبه سوری
برسنت و فرهنگ ایران اقتداکرد
جان پدر ازبمب آتش زا حذرکن
کوروش کجا بمب و ترقه برملا کرد
باید برای قوت آتش نشان ها
بر عهد و پیمان تا دم آخر وفا کرد
غلامرضا عطائی کچوئی
دیده را وا کن تماشا کن تمام خانه را
بشنو با رمز هنر جویی کلام خانه را
چیدمان خانه و هر سازهای در پیش روست
راز امرار معاش و قوت دستان اوست
پینه ی دستان او نقش ونگار خانه هاست
درحقیقت کار گر آیینه ی هم خوان ماست
هنر جامه و زینت کارگر جهان روشن از زحمت کارگر
به خاموشی جان گراید وطن چو فانی شود قوت کارگر
عرق بر جبین مهر بازوی اوست معاش حلال عزت کارگر
نبی بوسه بر دست او می زند شگفتا از این حرمت کارگر
گلستان و گلزار هر آشیان صفا باید از همت کارگر
زخوبان عالم گرفتم سراغ خبر آمد از آیت کارگر
عطایی اگر قصدخدمت کنی به نیکی نما خدمت کارگر
بر این نسخه پیوند شادی نشان مشوی از دهان صحبت کارگر
بخوان هر چه داری ز اوصاف او که اینک بود نوبت کارگر
دریغا که در زیر بار معاش کمانی شده قامت کارگر
ولی با فراز و نشیب زمان مدارا بود عادت کارگر
دلا بگذر از تلخی روزگار که نیرو بود ثروت کارگر
در این جشن پر شور ذوب آهنی فروزان شده هیبت کاگر
کار گر ای مظهر کار و تلاش
اشک جبین تو ستود این معاش
بوسه بر این دست تو احمد زند
غافل از این حرمت والال مباش
بوی نان می آید از عطر وجود کارگر کام دل وا می کند ایثارو جود کارگر
منظر زیبای شهروخانه ها و کوی ما خورده پیود باتمام تار و پود کارگر
غروب جمعه شد آقا دلم دوباره گرفت
نمایه خط به خط افتاد دلم غلط شماره گرفت
به نام 313 کسی نبود اما
ز روضه های محرم سراغ چاره گرفت
کینه ای کاشته ام در دلم از آل سعود
چون که در پوشه این قوم کسی مرد نبود
آخر اینها همه سفیانی و ملعون شده اند
که ز آیین خدایی همه بیرون شده اند
هرکجایی صحبت از ایثار و ایمان میشود
رونمایی از تمام خاک ایران میشود
لاله ی گمنام و جاویدان هر استان وشهر
گنبد ایران و صرف خاک تهران میشود
کودک خندان رخ خوش خوی ما
خنده می زد بر خم ابروی ما
سفیر حکم خدایی تو قبله گاه امید
شــــکوه آدمیانی تو پادشاه امید
کلام جن وبشر را تو میکنی تفسیر
میان هر دو رسولی تویی گواه امید
تبسمی که تو داری لبالب از ایمان
قلم به سوره قــرآن نوشته ماه امید
اگر نگاه محــمد به چاه کنعان بود
مرا به عشق نگاهش فکن به چاه امید
تو نور چشم همایی بدون پیراهن
شفای دید تمامی تو با نگاه امید
عطا غلام عمل باش همای اعظم را
که می برد به هدایت تورا به راه امید
تورا ز ظلمت شبها رها نمود آن ماه
بیا به روز ولادت تو در پناه امید
خدا کند که به جنت دوباره باز آیی
به قصد قربت نوری ز بارگاه امید
به سال پانصد و هفتاد میلاد
فلک را نور احمد روشنی داد
ربیع الاول و آدینه هنگام
طلوع آفتاب و ماه همگام
سحر از هفده این ماه طی شد
زمان با مقدمش سیراب می شد
زمین روشنتر از هفت آسمان گشت
ملک بر سیل رویش بی امان گشت
تلالو میکند مهتاب شرقی
به تاق آسمان تابید برقی
به سیمایش بشارت فاش می بود
ملک زان جلوه اش بر کاش می بود
مسیحا دم ز اسماعیل و آدم
به سیما به ز یوسف بود خاتم
به هنگام ولادت ذکر حق گفت
ته لوح سینه شرحی بی ورق گفت
به رخسارش وقار وموج لبخند
به لب الاه اکبر بود الحــــمد
به پاس نخبه تندیــــس آدم
زمین را بوسه زد ابلیس آندم
زشوق خاـتــــم آدم می ستایید
به فرمان خدا بی وقفه تایید
به اعجاز آمد این مولود مکی
به معصومیت وی نیست شکی
زخواب موبدان وتاق کسری
ز نورسیرت و زرفای اسرا
زآب ساوه تا آتشگر فارس
نوید از مصطفی بود ایهاالناس
به نام خداوند بخشنده مهربان
پدید آور آب و خاک از نهان
سلامی به گرمای دلهای پاک
به صنعت گران همه آب و خاک
به ذوب آهنیهای دشمن ستیز
به بازوی مردان فولاد خیــــز
ز بنیاد ذوب آهن اصفـــــهان
بیان ساده گویم به نظمی روان
از احیا و تولید فولاد نام
زککساز و قطران و بنزول خام
به سال چهل چار و آهنگ کوس
توافق نوشتند ایران و روس
که این صنعت آید به ایران زمین
به رزمایش مردم آهنـــیـــن
به تاسیس و اجرا در آمد سرشت
به سال چهل شش بدین رونوشت
مهیا شداز خاک لنجان طبس
رهید از خموشی وباد عبس
چو هنگامه سال پنجاه شد
مذاب از پی کوره همراه شد
سر آغاز دیماه پنجاه ویک
خبر داد از خط تولید پیک
از مواد اولیه تا محصولات نهایی""""از کور بلند تابندر شکوه ذوب آهن
به طبخ آورریم سنگ ناپخته را
زنیم با عمل حرف نا گفته را
به بازو هنر را نمایان کنیم
عرق بر جبین سیل باران کنیم
ز معدن برون آید آهن ز سنگ
بسی رنج باید که مزدی به چنگ
بلـــندای چند کـــوره و آگلومر
نگنجد به نظم اندرین شعرومر
به سعی و شکوه خرد باوری
به عالم نماید هــنـــر داوری
پس از دانه بندی کل مواد
زند کوره بر ذوب آهن نهاد
شود کوره با کک حرارت پژوه
چو سیلی روان آید آهن ز کوه
به واگن رود سوی احیا شدن
به سرباره پوشانده ذوب چدن
چو کنورتور و میکسرش آورند
به اقلام کیفی بر آن داورند
چو فولاد مرغوبـــــش آید پدید
به نامش نهند مهر ذوب الحدید
کنون بهر شمش آورندش به کار
بسی قالـب آکـــنده و آشکار
برون آید از قالب آن شمش داغ
بگیرد ز خط نـــــوردان سـراغ
در آن عرصه پر لهـیـــب نورد
بگیرد پی شمش وغلتک نبرد
چو از بین غلطک گریزان شود
ره آورد زحمت نمایان شود
دگــر بــاره شد نوبـت آزمـــــون
بود هفده صفر بیست وپنج راز گون
کشش ضربه و خم پرس ایکس ری
در این آزمایــش خطــا هیچ نـــی
ز تیر آهن و میله گرد آرماتور
به بار هزاران قطار و شتر
زخاموت و ریل و اچ و ناودان
زنبشی در این صنعت جاودان
پدید آید و سوی بندر شود
بنا ساز صدها سکندر شود
ز اقلام ارزنده و خرد و ریز
فراورده های دگر هست نیز
ز قطران و پالایش مایعات
چه از کود وسرباره وضایعات
به هکتار هجده هزار از فضا
به سبزی نشانیده ایم از قضا
به دنیا نمادین شد این کار زار
که این نسخه باشد یکی از هزار
ایزو مهر تندیس و نقش بلور
نشان هویدا ز آفــاق دور
عطایی هم از ساکنان کچـو
به یک مثنوی زد ره جستجو
به پایان سپاس از من کارگر
به صنعت گر وجـــــمع ایثار گر
یا رب امید شفاعت دارم از صاحب عزا
یا نبی را یاحسن را یا رضا...
به غربت می برد دل را، صــفر ایام پایانـــــی
رســول الله نمــــــــــی خوا ند،چرا آیات قـــرآنی
حسن درخانه دلگير از،عیال و طشت خونین است
رضا را میـــبرد مأمون، به غربت یابه مـــهمانی
(بمناسبت درگذشت امیر کبیرو پدر ودایی عزیزم)
هدیه امروز به آئــینه ی آتی بفرست
حمد وخـیرات ثمر بخش حیاتی بفرست
بیستم دی که همان روز وفات پدراست
پی آرامش روحش صـلواتی بفرست
می شنوی، می دانی، می بینی ،شاید نمی فهمی !
روزی ثابت می شود که تو ثابت نیستی..
فریاد می زنی و کس نمی شنود
وچاره ای جز سکوت نداری
همین حالا سکوت عقل را بشکن
یک فاصله بین این جهان تا محشر
کردار تو دیده می شود با محشر
این صفحه که پیش روی خود میبینی
فریاد همیشه میزند یا محشر
من کچویی نسبم مذهب و آیین حسینی دارم
هر چه آمو ختم از روضه نشینی دارم
در مورد یوم القیامه 21 دسامبر
هر چه گشتم ته دنیا روز ابتدا ندیدم
به خدا تنهای تنها کسی جز خدا ندیدم
کی میگه دنیا تمومه همه این حرفا دروغه
توی این جاده نگاکن صف دلتنگی شلوغه
ته این دره مییفتی نکنه دلت بلرزه
همه ی ثروت دنیا به یه لبخند نمی ارزه
گل من اخما تو واکن که همیشه آفتابه
ما یقین داریم دوباره پشت این پرده می تابه
آدم آغاز جدایی در چشماشو می بنده
کف گهواره عزیزی داره با گریه می خنده
چشماشو بسته می گریه چونکه دنیا رو ندیده
تو که یک عمری گذشتی دیگه این حرفا بعیده
اگه این خاطره سرده در دلگرمی و واکن
برا هنگام جدایی چاره ی نون و نوا کن
دایم به عشقت یا حسین برسینه وسرمیزنم
هر روز و شب از سوز دل این خانه را درمیزنم
امروز عاشوراییم خوش بین ز نامردان نیم
از دل شعار یا حسین با سینه خنجرمیزنم
امید رحمت دارمی از درگه حق الیقین
زان سو به خود بالم دم از آل پیمبر میزنم
با افتخار شیعگی شیرین بسازم کام را
فریاد یا رب الحسین در روز محشر میزنم
غروب جمعه شد آقا دلم دوباره گرفت
نمایه خط به خط افتاد غلط شماره گرفت
به نام سیصدو سیزده کسی نبود اما
ز رو ضه های محرم سراغ چاره گرفت
مدار نصف جهان را به رمز ششصد بار
رقم زدم که نگاهم به جمع قاره گرفت
شکسته بال و پر اما زموج آه و عطش
سراغ خانه ی دل را ز قلب پاره گرفت
صدای کوبه ی تسکین ز اشک بینایی
تمام حکم جهان را به یک اشاره گرفت
کلید باب نجاتم به نام یزدان بود
نه آنکه شیخ اتابک به اسخاره گرفت
عزم سفردارد حسین با علم عرفان میرود
با کعبه می گوید وداع ایام قربان میردو
دعوت نمودند کوفیان همواره با ا طرافیان
بس نامه های بیکران پیدا و پنهان میرود
خواهان بیعت شد یزید از سرور آزادگان
اما حسین ابن علی بی عهد وپیمان میرود
گفتا به مروان و ولیدبیعت بگیرید از حسین
هرچندحریم کعبه را حرمت به نقصان میرود
بادست طاغوت زمان بیعت نمی سازد امام
حتی برای حفـظ دیــن بــا تیغ بران میرود
پیکی فرستادند امام بهر حمایت بر قیام
مسلم به پاس نامه ی آزاده خواهان میرود
سیل خروشان از پی مسلم روانند بی اثر
با این خبر ابن زیاد بر جای نعمان میرود
زارو پریشان می کند احوال مردم را زیاد
هر کس که می گوید حسین یکسر به زندان میرود
مردم اسیر وبی امان از چهره ی نامحرمان
هنگام یاری برامام یک از هزاران میرود
این مردمان بی وفا بیعت شکستند از قفا
مسلم همی در زمره ی پاک شهیدان میرود
دروادی قول و وعید پیک امامت شد شهید
درکوفه نعش مسلم وبصره سلیمان میرود
دکان دوا به درهم اغفال شده است
بی چانه حریف دخل بقال شده است
بیماری من که ناعلاج است هنوز
سرمایه ی کاسبان فی الحال شده است...
رعیت زادگان
رعیت زادگانند محرم راز
به پوزش می کنم این نسخه آغاز
به دهقانی وکسب پاک نانی
مدارا مینمودیم زندگانی
به کارستان شدم همرزم بابا
به فصل کار و خرمن بی محابا
عجب آنروز گرما بی نشان بود
هجوم کاه چون اتشفشان بود
اسیر کاهدان و کاه گشتم
ز احوال پدر آگاه گشتم
ز دستم برنسامد هیچ کاری
پیاپی بغچه آمد روی گاری
فغان از لحظه آخر رسیدن
غبار و کنج کاهدان کس ندیدن
رسیده بغچه ای بر دور آخر
چهاربند روبروی سینه وسر
چوبگشایم گره با دست و دندان
ددی گیرد مرا با چنگ و دندان
گزارم گر به حال خویش ماند
پدر ما را به نزد خویش خواند
پدر بر من ببخش این کاهلی نیست
هم از تن پروری یا جاهلی نیست
فشار بغچه بر من کرده بیداد
رسانید بر من بیچاره امداد
همین گفتم که ناگه مادر آمد
به لیمو شربتی جان اندر آمد
محبت گونه خود نفرین همی کرد
سفارش بر من بیچاره می کرد
به چادر هم غبار از چهره میرفت
زبانم لال مادر اینچنین گفت:
الهی جان مادر بر سراید
که فصل کاه و خرمن هم برآید
گلویم شست و خلقم را نکو ساخت
مرا ایمن نمود از غصه باخت
گاو امروز ستم دیده تر از دیروز است
گرچه تن پرور و شــــــــیر افروز است
خدمت خویش طبیبان و غلامان دارد
همه امراض تنش چاره و درمان دارد
می خورد ذرت و افزودنی غیر مجاز
بسکه آذوقه زیاد است به لب داردناز
ولی افسوس چه سوداین همه دارایی و بزم
که نه آسایش شب دارد و نی حیطه رزم
بی خبر مانده ز القاح بزاید فرزند
غم زاییدنش افزون تر و کودک در بند
شیر مادر خورد آن کودک محزون با سطل
فقط این دایره دارد خور و خوابیدن وقتل
نه ز گوساله خبر دارد و نی خانه صفایی دارد
نه دگر همسر او مهر و وفایی دارد
(طفلک بیچاره )
حافـــــظ اگر از غزل، تو حافظ شده ای در مهد هنـــــــــر امیر و واعظ شده ای
خرم شده ای به شعر ناب از قـــــرآن نازم به تو شه که خود محافـظ شده ای
ای شــــــــــــــــیخ کبیر گفتمان ادبـی کی ملتمـــــس چنین عرایض شده ای
گفت پیری رو به من درخواب دوش
"از یم آزادگـــــــــــــی عزت بدوش
منت ازغیر خـــــــــــدا آسان مگیر
تانگیری بارذلــــــــــــت را به دوش
با نام ایــــــزد و الـــگوی آل پنــــــج عـــــرض ادب کنم از محــــفل ترنج سیل درود هنــــرگونه زین نشـست بر عارفان و ادیبان بـسان گـــــــنـج
من ازتو بیزارم!
بگذاربروم.
اقامتگاهی که حتی یک آن دیگر را نمی توان پنداشت.
شاید حین نوشتن باید جل و پلا سم را جمع کنم.
نکند این نکته هم ناتمام بماند؟
لطفا"...!
ما گم نشویم اگرچه قارون بشویم
یا هم سفر کلیم و هارون بشویم
گر ساقی و مطربی وگر باده فروش
باید که مرید اصل قانون بشویم
مـــاه بر پرده ی شب روشنی انداخته بود
شب ظلمت رمق ازچهره ی خودباخته بود
این هم از پرتو خورشید به ما می تابید
ورنه مهتاب زخود یک شبحی ساخته بود
جهان را کی بدین امید می بود
طلوعی چون دوتا خورشید می بود
ز خـــلق کــایـــنات از روز آغـــاز
مــــحـــمــــد لایــق تمجید می بود
"""""""""""""""""""""""""""""""""
یک شعر دگر ز نام احمد خوانم
زان جلوه که جز خدا ندارد خوانم
ای زیور آسمان و خورشید زمین
اذنی بدهید که یا محـمـد خوانم
من به مهمانی ماه و به تماشای بهار آمده ام
بهـــر جویــــا شدن از حــــال نگـار آمده ام
گر چه این خانه بسی دور و رهم خاکی بود
بـــاز بــا روی مـــبـــرا ز غـــبـــــار آمده ام
هنگام غروب متولد میشوم!
و گونه برخاک می سایم
چراغ مطالعه خاموش,
زمان پاسخگویی است
کلید جستجو را بیاب
دوباره کلیک کن
حالا همان انگشت را خوب نگاه کن
این یک نشانه است
آنها باور نمی کردند
دوربین ها نظاره گرند
و تو دوباره می آیی...
هستی ات افشا .وصدای قلبت مرور میشود
خودت را ببین
بپا دچار خودبینی نشوی ...و...دوباره....
اهل جهان و خرد و فهم هوش
امت اسلام تماما" به گوش
این خبر از جانب ایزد رسید
هر که پذیرفت به مقصد رسید
حیدر کرار امــــام شما ست
مجری احوال و زمام شماست
دین محمد به علی کامل است
هرچه نبی بود علی شامل است
دست به دامان علی زن که او
مایـــه ی عــــزت بـود و آبرو
ادامه دارد
تعداد صفحات : 2