loading...
تمام بی پایان
غلامرضا عطایی کچویی بازدید : 77 پنجشنبه 25 آبان 1391 نظرات (1)



رعیت زادگان

رعیت زادگانند محرم راز

به پوزش می کنم این نسخه آغاز

به دهقانی وکسب پاک نانی

مدارا مینمودیم زندگانی

به کارستان شدم همرزم بابا

به فصل کار و خرمن بی محابا

عجب آنروز گرما بی نشان بود

هجوم کاه چون اتشفشان بود

اسیر کاهدان و کاه گشتم

ز احوال پدر آگاه گشتم

ز دستم برنسامد هیچ کاری

پیاپی بغچه آمد روی گاری

 

 

فغان از لحظه آخر رسیدن

 

غبار و کنج کاهدان کس ندیدن

رسیده بغچه ای بر دور آخر

چهاربند روبروی سینه وسر

چوبگشایم گره با دست و دندان

ددی گیرد مرا با چنگ و دندان

گزارم گر به حال خویش ماند

پدر ما را به نزد خویش خواند

پدر بر من ببخش این کاهلی نیست

هم از تن پروری یا جاهلی نیست

فشار بغچه بر من کرده بیداد

رسانید بر من بیچاره امداد

همین گفتم که ناگه مادر آمد

به لیمو شربتی جان اندر آمد

محبت گونه خود نفرین همی کرد

سفارش بر من بیچاره می کرد

به چادر هم غبار از چهره میرفت

زبانم لال مادر اینچنین گفت:

الهی جان مادر بر سراید

که فصل کاه و خرمن هم برآید

گلویم شست و خلقم را نکو ساخت

مرا ایمن نمود از غصه باخت

 

 

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط دوست در تاریخ 1393/02/09 و 20:20 دقیقه ارسال شده است

احسنتشکلک


کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
هرگونه استفاده از مطالب و اشعار بدون كسب اجازه از مديريت وبلاگ شرعا حرام است
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 41
  • کل نظرات : 10
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 14
  • آی پی دیروز : 5
  • بازدید امروز : 41
  • باردید دیروز : 7
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 103
  • بازدید ماه : 187
  • بازدید سال : 1,237
  • بازدید کلی : 7,539